اگر می توانستم مجازاتت کنم
از تو می خواستم......
به اندازه ای که تو رو دوست دارم
مرا دوست داشته باشی
اگر می توانستم مجازاتت کنم
از تو می خواستم......
به اندازه ای که تو رو دوست دارم
مرا دوست داشته باشی
تا کی عاشق باشم و از عشقم دور ؟
تا کی اسیر تنهایی هایم باشم و از یارم دور .....؟
تا کی باید به خاطر دوری تو اشک بریزم
و حسرت آن دستهای گرمت را بکشم...؟
تا کی باید از خدای خویش التماس کنم
تا تو را به من برساند ،
نزدیک و نزدیک تر کند تا بتوانم تو را در آغوش بگیرم؟...
تا کی باید صدای غم انگیز آواز مرغ عشق را بشنوم
و دلم برایت تنگ شود؟
تا کی باید غروب پر درد عاشقی را ببینم و دلم بگیرد!
تا کی باید تنهایی به خورشیدی که آرام آرام
به پشت کوه ها می رود را نگاه کنم
وتا کی باید لحظه ها و ثانیه ها را یکی یکی بشمارم
تا لحظه دیدار با تو فرا رسد؟
خسته ام !
یک خسته دلشکسته عاشق بی سر پناه.... عاشقم !
یک عاشق دیوانه سر به هوا
.....
میگذرد روزی این شبهای دلتنگی
میگذرد روزی این فاصله و دوری
میگذرد روزهای بی قراری و انتظار
میرسد همان روزی که به خاطرش
گذراندیم فصلها را بی بهار
و از ترس اینکه بهم نرسیم
شب تا صبح را اشک میریختیم
سخت است...
اگه کسی رو دوست داشته باشی نمی تونی تو چشماش زل بزنی ...!!
نمی تونی دوریش رو تحمل بکنی ....!!
نمی تونی بهش بگی چقدر دوستش داری ...!!
نمی تونی بهش بگی چقدر بهش نیاز داری ...!!
برای همین عاشقا دیوونه میشن...!!
شاید سال ها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت ازکنارهم بگذریم
و تو...
آهسته زیر لب بگویی چقدر آن غریبه شبیه خاطراتم بود.......
بی انصاف ببین دونه به دونه ی این اشکا رو واسه تو ریختم
واسه تویی که به قول خودت تحمل دیدن حتی یه قطرشو نداشتی
تعداد صفحات : 7